سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزگار غریبی است نازنین

به قاف دلداگی می رسی،آنجا رخش ِمستی،انتظار تو را می کشد،پا در رکابش می نهی،با او همسفر می شوی،آرام آرام می رود،ناگاه سرعت می گیرد،به پروازی از صخره های توهّم می گذرد،دو بال اهورایی تقدیمش می شود،پر می کشد،فکر نکن هر اسبی را فرصت پرش از خاره های توهّم هست،این رخش است و چون رخش است فرصت پرواز یافته وتو چه سعادتمندی که پا در رکاب رخش داری،تار به تار یالهایش نوید فتح می دهد وامید پیروزی.و تو به حالتی،آواره در خواب و بیداری با او همسفری.با رخش که هستی حضور دیو سپید را برنمی تابی.قصه سیاوش در یاد زمزمه می کنی که چه مظلومانه به امر سودابه ،باید از آتش می گذشت و آتش همه اخگرهایش جمع کرد تا به سودابه ثابت کند پاک تر از سیاوش،خود سیاوش است.به همراهی رخش وادی به وادی شاهنامه را می پیمایی ،به حکایت کاوه آهنگر می رسی،چه دردی است که فریدون باید در دل کوه پرورش یابد تا چشم آتشناک ضحاک بر معصومیت نگاهش نیفتد و چه شیرین است که این فریدون حکومت ضحاک را از هستی ساقط می کند،یاد پرچم کاوه هم می کنی،یادت می آید چه بیرق ساده و پر کلامی بود؟!اینان همه منادی کلام عشق بودند،چه حماسه ها که از این عاشقی آفریده شده است!چه قیام ها که به واسطه قعود عشق آغاز گشته است!منتظر باش که اینها همه پیش درآمدی بر قیام اوست



نویسنده : ملیحه ابراهیمی - ساعت 2:16 صبح روز سه شنبه 86/3/29
نظرات ()    |   لینک ثابت    |  


Powered By Persianblog.ir - Designed By Payam salami pargoo